شیرم حلالت !
دخترعزیزم محیا جان!امروز صبح شیر خوردی و من داشتم حساب کتاب می کردم که تا کی بهت شیر بدم خوبه؟ساعت 11صبح رفتیم خونه ی مامان جون که با دایی اینا خداحافظی کنیم.داشتن می رفتن زنجان.نیم ساعت بعد خونه ی مامان جون نشسته بودیم.تو عزیز دلم شیر خواستی.برگشتم به مامان جون گفتم :مامان تا کی به محیا شیر بدم؟میگن دو سال و دو ماه....قبل از مامان جون حاج آقا گفت:قران میگه دو سال....یکه دلم قرص شد بلند شدم و گفتم:بسم الله الرحمن الرحیم.بعد بغلت کردم بردم تو حیاط تاب بازی.تو عاشق تاب بازی هستی.نشستی توی تاب و من برات شعر خوندم و بهت نون میدادم.اومدیم توی خونه دوباره شیر خواستی ومن با هیجان گفتم که بریم لولی سواری!لولی همون سه چرخه ی تو که شکل قورباغه ا...
نویسنده :
فاطمه و حسین
3:07